گاز های سوزان 3

پدر همیشه کت قهوه ایی می‌پوشید و همیشه رسمی بود هیچوقت اون سیبلش یادم نمیره وای چه روزگاری بود.
من:مادر چرا بابا مرد؟
مادر :پدرت مرد خوبی بود. پلیس میگه شاید چون نصفه شب بوده تو جاده راهزن ها بهش حمله کردن.
دوران تنهایی من تازه شروع شده بود
بازگشت به زمان حال
با صدای زنگ در بیدار شدم. رفتم دم در پستچی بود یه نامه از طرف مادرم آورده بود
توش نوشته بود :سلام کانجی عزیزم
به شهر ما بیا تا جشن تولدت را جشن بگیریم و هدیه پدرت را بعد سال ها باز کنیم...
با خودم گفتم :تولد؟
باید میرفتم مدرسه سریع لباس هایم رو میپوشم و با تمام سرع به سمت مدرسه حرکت میکنم.
تو راه با همکلاسیم سارا برخورد میکنم و جفتمون میفتیم زمین کمکش میکنم تا بلند شه
سارا:اوه کانجی تو اینجا چیکار میکنی؟
من:دارم میرم مدرسه دیگه
سارا:آها. راستی بیا اینم کادو تولدت
#شیک #هنری
دیدگاه ها (۱)

گاز های سوزان 4

گاز های سوزان 5

گاز های سوزان 2

داستان 1 گاز های سوزان

یووو داستان جدید

WISH MEET YOUPART 10ویو ا/ت. چاره ای ندارم مجبورم قبول کنم ب...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط